جدول جو
جدول جو

معنی درهم کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درهم کشیدن
به هم کشیدن، ترنجیده ساختن
تصویری از درهم کشیدن
تصویر درهم کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
درهم کشیدن
(پَ وَ دَ)
جمع کردن. ترنجیدن و متقلص کردن. (ناظم الاطباء). چنانچه عفصی دهان را، یا خشمگینی ابروان را. (یادداشت مرحوم دهخدا). تشنیج. تقبیض.
- روی درهم کشیدن، روی ترش کردن. سخت روئی کردن. پرچین کردن روی. (ناظم الاطباء). با چهره غضب یا نفرت نمودن. آثار خشم یا اندوه در روی پدید آوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراز کشیدن
تصویر دراز کشیدن
به پشت روی زمین خوابیدن و پاها را دراز کردن، خوابیدن بر روی زمین یا بستر برای استراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درهم کردن
تصویر درهم کردن
مخلوط کردن، آمیخته کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ هََ کَ / کِ دَ / دِ)
متقلص و کوتاه شده و چین دار. (ناظم الاطباء). مقمئن. (منتهی الارب) : اقفعلال، تجعثم، تجعثن، تقلص، تکردس، تکنع، درهم کشیده شدن. (از منتهی الارب) : اقرنباغ، درهم کشیده شدن در سرما. اقورار، درهم کشیده شدن پوست. تأبض، درهم کشیده شدن رگی که آن را نساگویند. تخدد، تخدید، درهم کشیده شدن گوشت و پوست. تکنع، درهم کشیده شدن بندی به دوال. قلوص، درهم کشیده شدن لب. (از منتهی الارب). و رجوع به درهم کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پُ بِ دَ)
ممتد کردن بسمت بالا. یا ممتد کردن بطور افقی. دراز کردن. اًطاله. تطویل. مت ّ. متن. متی ̍. مغط. مماناه: اتلئباب، دراز کشیدن راه. اسحنطار، دراز کشیدن و ناویدن و پهنا گشتن و طویل گردیدن. تطرید، دراز کشیدن تازیانه. تقضﱡب، دراز کشیدن آفتاب شعاع را. تمتّی، دراز کشیدن پشت در کشیدن کمان. زفر، دراز کشیدن دم. کعطله، دراز کشیدن دست را و یازیدن. لغد، دراز کشیدن گوش کسی را تا راست شود. متر و متو، دراز کشیدن رسن. مطل، دراز کشیدن آهن و رسن را. طاحی، ممطول، دراز کشیده. (از منتهی الارب) ، پای درازکرده خفتن. (آنندراج). به درازا بر زمین یا فرش یا جامۀخواب خفتن. به درازا خفتن. خفتن بدرازا. بطول بر پشت خفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود، مانند مجسمۀ ظریف و شکننده ای بنظر می آمد. (سایه روشن صادق هدایت ص 14) ، کمی بخواب رفتن. خفتن نه بخواب سنگین. اندکی استراحت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مطول شدن. دور کشیدن. دیر کشیدن. طویل شدن. طولانی شدن. بطول انجامیدن. طول کشیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون جنگ... قایم شد و دراز کشید فور، اسکندر را به مبارزت خواست. (تاریخ بیهقی). ملک پارسیان دراز کشید با آنک آتش پرست بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 5). مقام ما در این ثغور دراز کشید و متغلبان دست درازی از حد ببردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 66). ما را معلوم شد که مقام شما دراز کشید، اکنون هرکه میتوانید بودن می باشید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67).
دست ذوق از طعام بازکشید
خفت و رنجوریش دراز کشید.
سعدی.
انصیات، دراز کشیدن جوانی. (المصادر زوزنی). ملاجّه، دراز کشیدن خصومت. (از منتهی الارب).
- دراز کشیدن سخن، مفصل و مشروح و مطول شدن آن. طولانی شدن سخن: آن قصه سخت معروفست بنیاورده ام که سخن سخت دراز کشد. (تاریخ بیهقی). چون سخن دراز کشید، بهرام گفت: مرا نمی باید کی بدین سبب میان شما گفت و گوی رود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 77).
، طول دادن. طولانی ساختن. ادامه دادن سخن و حرف و جز آن:
گر بفرماید بگو برگوی خوش
لیک اندک گو دراز اندرمکش
ور بفرماید که اندرکش دراز
همچنان شرمین بگو با امر ساز.
مولوی.
- دراز کشیدن آواز، امتداد دادن آن. ممتدساختن آواز:
ناخوش آواز اگر دراز کشد
نه خدا و نه خلق ازو خشنود.
سعدی.
- دراز کشیدن سخن، طولانی ساختن آن. مفصل و مشروح کردن سخن. تطویل دادن آن. تطویل بلاطائل و سخن دراز و مطول گفتن. پرگویی کردن. پرحرفی نمودن. دراز نفسی کردن. اًکراء. (از منتهی الارب) :
وگر آسمانی جز اینست راز
چه باید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی.
چنان دانم که خردمندان هرچند سخن دراز کشیدم، بپسندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 102). خوانندۀ این تاریخ را به فضل و آزادگی، ابرام و گرانی می باید کشید در اینکه سخن را دراز کشم. (تاریخ بیهقی ص 275). مقصود اینست باقی دراز کشیدنست سخن را، چون بسیار آرایش می کنند، مقصود فراموش می شود. (فیه ما فیه ص 85).
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
که ذکر دوست نیارد به هیچگونه ملال.
سعدی.
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(طِ دَ)
به چشم سرمه ریختن
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ کَ / کِ دَ / دِ)
تقلص و کوتاه شدگی و پرچینی. (ناظم الاطباء). جعن، درهم کشیدگی و فروهشتگی در پوست و جسم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ/ لِ گِ رِ تَ)
فشردن:
بنازم دستی که انگور چید
مریزاد پائی که درهم فشرد.
حافظ (دیوان چ انجوی ص 273)
لغت نامه دهخدا
بدن خود را بر زمین کشیدن یا در بستر قرار دادن برای استراحت، خوابیدن، بطول انجامیدن: سخن دراز کشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمه کشیدن
تصویر سرمه کشیدن
سرمه مالیدن به چشمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهم کردن
تصویر درهم کردن
آمیختن، مختلط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فره کشیدن
تصویر فره کشیدن
((فَ رَ. کِ دَ))
چاپلوسی کردن، منّت کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پره کشیدن
تصویر پره کشیدن
((~. کِ دَ))
صف کشیدن، ایستادن گروه سوار و پیاده در یک امتداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
Writhe
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
se tordre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
kujigeuza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
บิดตัว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
kıvranmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
몸을 비틀다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
身をよじる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
להתפתל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
तड़पना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
meronta-ronta
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
sich winden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
kronkelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
retorcerse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
contorcersi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
contorcer-se
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
扭动
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
wić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
звиватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
корчиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
পেঁচানো
دیکشنری فارسی به بنگالی